بدون عنوان
به نام خداوند مهربان سلام امروز دو شنبه 31 فروردین سال 1394 شمسی ساعت 11:11 می باشد .باز امروز اومدم تا هم یکسری مطلب برای پسرم آقا پرهام بنویسم که وقتی بزرگ شد ببینه که ما همیشه به یادش بودیم وهستیم هم یکسری عکس و خاطرات دورانی که این عکسها گرفته شده را براش بنویسم . اره پرهام دیشب با من بازی میکرد اینقدر حال می داد که دوست داشتم تا صبح باهاش بازی کنم ولی حیف که باید صبح میامدم سر کار . اره از دیشب براتون بگم دیشب من پرهام وگرفته بودم تو بقل خودم و دست و پاشو قفل کرده بودم و بهش میگفتم اگه میخوای آزاد شی باید بوسم کنی اونم همش به جای بوس گازم میگرفت و من آزادش نمی کردم هی بهش میگفتم بوس اون گاز می گرفت و میخندید اینقدر خند...
نویسنده :
امین سعیدی
11:23